احتمالا شمایی که در حال خواندن این مقاله هستید، مدت مدیدی است که میدانید باید تغییر بکنید، و به نقطهای از زندگیتان رسیده اید، که میدانید وقت تغییر است. اما عملا خبری از تغییر نیست.
« علت مقاومت درمقابل تغییر »
چه میشود که تغییر را در زندگی فردی و سازمانی شروع نمیکنیم؟ علت چیست؟
چند وقت است که در زندگیتان به فکر تغییر هستید و خبری از این تغییر نیست؟ نوبتی هم باشد نوبت این است که صادقانه ببینید اوضاع از چه قرار است تا روح و روانتان کمی در این راستا قرار بگیرد و خودتان با حقیقت زندگیتان روبرو شوید.
میخواهیم بدانیم چه اتفاقی میافتد که گروهی از افراد تغییر کردن را به تاخیر میاندازند؟ چرا عدهای مقابل تغییر انقدر مقاوم هستند؟ اگر شما هم جزو این گروه هستید این مقاله برای شماست.
با یک داستان شروع بکنیم: فردی بود که سالها مشکل اضافه وزن داشت و خیلی دوست داشت از شر آن خلاص شود. (ولی تغییر مخصوصاً در حوزههای فیزیکی صرفاً با فکر کردن و خواستن و طلب کردن راه به جایی نمیرساند و نیازمند اقدام عملی است.) اما او جز خودخوری اقدام خاصی نمیکرد.
مسئله شکستن مقاومت و رو به جلو حرکت کردن بود.
او تعریف میکرد که: سالها اضافه وزن داشتم آن هم اضافه وزن زیاد. و اصلاً حالم با آن خوب نبود و بشدت اذیتم میکرد. ولی هیچ اقدام عملی برایش انجام نمیدادم. من یک بهانهی خوب داشتم…
بهانه من مشکل کمرم بود. ذهن من نمیگذاشت بلند شوم و تغییر کنم. مدام با خودم میگفتم که مشکل کمر دارم و آمادگی ورزش و تحرک برای کاهش وزن ندارم… جالب اینجاست که وقتی تشخیص اتفاق بیفتد مقاومتها شروع خواهد شد.
هرچند بهانه ی من حقیقت داشت و هنوز هم کمرم مشکلاتی دارد که باید مراقبش باشم. اما به محض اینکه تشخیص دادم ذهنم برای جلوگیری از تغییر مقاومت میکند. با خودم گفتم: باید یک راهی داشته باشد. اگر مسئله کمر هست برو و یک بار برای همیشه مشکل را حل کن.
با اینکه سالها با مشکلات ناشی از اضافه وزن گذشته بود. به علاوه بر حس و حال من تاثیر منفی میگذاشت در نهایت رسیده بودم به اینجا که مشکل کمر درست نشده بود هیچ، وزنم هم هر روز بیشتر میشد. پس با اینکه در پاییز سال ۹۷ دو مرتبه اوزون تراپی انجام داده بودم و اوضاع کمرم بهتر بود.
با خود گفتم مرگ یک بار شیون یک بار و از 1 فروردین سال ۱۴۰۱ که تاریخ رندی هم بود، بر مقاومت ذهنم غلبه کردم و تغییر را شروع کردم.
الان یک سال گذشته و به تناسب اندام رسیده ام و حالم از این بابت خیلی خوب است. جالب اینکه درد کمرم هم برطرف شد. چون با کاهش وزن. فشار از ناحیه ی میانی بدن برداشته میشود. و درد را تسکین میدهد. در واقع آن چیزی که بهانه من بود خودش در مسیر تغییر، حل و فصل شد!
ماجرایی که در زندگی بشر امروزی وجود دارد چیست؟
مثل ویندوزی قدیمی که امروزه روی سختافزاری نصب شده باشد. وضعیت زندگی ما در بدو حیات از چه قرار بود؟ غذا برای خوردن محیا نبود، تحت آسیب و بلایای طبیعی بودیم، عمر خیلی کوتاه بود، بهداشتی در کار نبود. بشر غذای خام میخورد و برای همین غذا روزهای زیادی گرسنگی میکشید یا پیاده روی میکرد.
این ذهن در چنان دورانی در سختافزاری به نام جسم ما نصب شده است. و هدفی جز حفظ بقای انسان نداشت. یعنی ذهن ما فقط برنامه ریزی شده بود که ما را زنده نگه دارد. با وجود اینکه به واسطه پیشرفت علم و اتفاقاتی که در ژنتیک بشر رخ داد، امروزه از ذهنمان به نحو دیگری استفاده میکنیم. ولی این ویندوز به قوت خودش وجود دارد برای اینکه ما را زنده نگه دارد.
فلسفهی وجودی ذهن این هست که شما را در وضعیت موجود نگه دارد.
پس هرگونه تغییر و تحول چه بسا به سمت پیشرفت و بهتر شدن جسم از نظر ذهن حرکت در مسیر مرگ است! اینجاست که ذهن میگوید: کجا؟ چرا ورزش؟ چرا زبان جدید؟ چرا مهاجرت؟ چرا کسب و کار جدید؟ نه! بشین! لازم نیست! درواقع تلاش میکند که با جلوگیری از تغییر فقظ شما را زنده نگه دارد.
اگر حس و حال بلند شدن از رختخواب را ندارید و میخواهید در یک وضعیت باقی بمانید. اگر در رستوران جای ثابت همیشگی مینشینید، یا دوست دارید غذای همیشگی را بخورید. به این علت است که ذهن شما تکرار مکانیزم را میشناسد. پس تلاش میکند شما را در همان مسیر همیشگی نگه دارد.
فرض کنید زندگی شما در یک ریل قطار حرکت میکند و ذهن شما نمیخواهد به هیچ وجه آن را متوقف یا وارد ریل تغییر کند. پس چه باید کرد؟ در گام نخست باید لحظه درست و مناسب برای تغییر و تحول را تشخیص بدهید.
یک لحظههایی در زندگی هست که انسان خودش میداند که الان باید از این ماشین پیاده شوم. باید این دیوار را بشکنم، پنجره را خراب کنم. اینجا باید این پوست اندازی را بالاخره انجام دهم. تا آن لحظه را درست تشخیص ندادید، زندگی شما یکنواخت خواهد بود.
اما خبر خوب این است که، همه شما این لحظهها را بالاخره تشخیص دادید، یعنی شما تشخیص دادید این لحظه همان لحظهای هست که من باید استعفا بدهم، به رابطه غلط یا سمی پایان بدهم. یا بخواهم کاری را بکنم که پیش از این نمیکردم یا نمیخواستم.
وقتی لحظه نیاز به تغییر را تشخیص میدهید، مقاومت ها شروع خواهد شد!
مکانیزم مقاومت ذهن، بهانههایش است. یعنی ذهن شما برای اینکه کارش را درست در مقابل تغییر نکردن شما انجام دهد، بهانه هایی میچیند: امروز نه! هوا سرده! مهاجرت سخته! نه تو پول نداری! لازم نیست ادامه بدی! همین که انگلیسی رو شروع کردی و به جایی نرسوندی رو ببین!
ارادهی ما مانند دانه دانه ترکاندن بادکنکهایی هست که ذهن از بهانه پر کرده!
چگونه باید این کار را انجام داد؟ پیشنهاد میکنم بدون قلم و کاغذ به جنگ ذهن نروید! انگار که با ذهنتان جلسه ای میگذارید. به او میگویید بیا بگو ببینم دردت چیه؟ سرده؟ گرمه؟ دوره؟ پول نیست؟ زمان نیست؟ سن گذشته؟ معلمش نیست؟ هر چیزی … این بهانهها را باید لیست کنید.
بعد از لیست کردن با خودتان مذاکره کنید. و دو حقیقت را یادآور شوید:
- موفقیتهای گذشته را با وجود مشابه همین مشکلات به او یادآوری شوید. یعنی امروز روز، هر بهانهای که ذهن شما برای شما میآورد، شما در گذشته نزدیک یا دور، با وجود همین بهانهها به یک پیروزی دست یافتید. حالا با یادآوری آن پیروزی به ذهنتان، بهانه را رد میکنید. و ذهن آگاه میشود که این بهانه درست نیست.
- حتی اگر در آن موقعیت مشابه موفق نبودید، به خودتان یادآور شوید افرادی در این جهان هستند که با وجود بهانههای که ذهن شما میآورد موفق شدهاند.
جهان پر است از آدمهایی که با دست خالی و در مسیری طولانی به موفقیت رسیدند.
شما باید در مقابل ذهنتان این نمونههای موفق را یادآوری بکنید و بشمارید و باور کنید، اگر دیگری توانسته، ما هم میتوانیم. یادتان باشد این هنوز به معنای شروع نیست. اما به معنای شکستن سد ذهن شما در مقابل شروع است.
حالا وقتی که این دو تا را با هم بیاورید خیلی عالی میشود. یعنی هم استدلال بیاورید از گذشته خودتان و هم فکتهای موفق دور و اطرافتان. آنجاست که برای تک تک بهانههای ذهنتان برنامه دارید. و آنجاست که ذهن شما از میان بر میخیزد. حضرت حافظ میفرماید: تو خود حجاب خودی از میان بر خیز…
وقتی که ذهن شما از میان بر میخیزد دیگر شما جلوداری ندارید و آنجا هست که اصطلاحا اکشن پلن شروع میشود و برنامه عملیاتی میریزید و شروع میکنید و تغییر را تیک میزنید.
نتیجه میگیریم: ما فقط یکبار زندگی میکنیم. هیچ تضمینی وجود ندارد که چقدر زندهایم. تغییر “باید” زندگی ما است. انسانی که تغییر نکند مانند آب گندیده است. پس نباید در برابر بهانه های ذهنمان وا بدهیم. افرادی که دنبال تغییر نباشند نمیتوانند از زندگی لذت صحیح و کافی ببرند.
پس اولین جلسه را با ذهنتان بگذارید و تغییرات را کم کم شروع کنید. برای شروع تغییر بهتر است از راهنمایی و مشاوره ی یک متخصص بهرهمند شوید و با دریافت مشاورهی حرفهای در خصوص توسعهی فردی مراحل تغییر را به بهترین شکل طی کنید.